نمایش جزییات خبر
در محفل ادبی «جلوه ایران در شعر بین‌الملل» صورت گرفت؛
۱۷ بهمن ۱۴۰۱ ۰۱:۲۳

شعرخوانی شاعران بین‌المللی جشنواره شعر فجر در پارک شهر

شاعران دعوت شده به هفدهمین دوره جشنواره بین‌المللی شعر فجر در محفل ادبی «جلوه ایران در شعر بین‌الملل» که در کتابخانه مرکزی پارک شهر برگزار شد، شعرخوانی کردند.
شعرخوانی شاعران بین‌المللی جشنواره شعر فجر در پارک شهر
به گزارش ستاد خبری هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر، محفل ادبی «جلوه ایران در شعر بین‌الملل»، یکشنبه (۱۶ بهمن‌ماه ۱۴۰۱) با حضور علی رمضانی(مدیرعامل خانه کتاب و ادبیات ایران)، مهدی رمضانی (دبیرکل نهاد کتابخانه‌های عمومی کشور)، محمدرضا هراتی(معاون توسعه کتابخانه‌ها و ترویج کتابخوانی کتابخانه‌های عمومی کشور)، علیرضا زند وکیلی (مدیر کتابخانه‌های عمومی استان تهران)، جمعی از شاعرانی ایرانی و شاعران بین‌المللی هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر در کتابخانه مرکزی پارک شهر برگزار شد.  

 

عسکر حکیم‌اُف از تاجیکستان، حسن بعیتی از سوریه، زامیق محمود‌اُف از جمهوری آذربایجان، سید نقی عباس(کیفی) از هندوستان، سید سکندر حسینی از افغانستان، علی کمیل قزلباش از پاکستان، احمد شهریار از پاکستان، نذیر جوش  از هند، رضا اسماعیلی، حسین اسرافیلی‌، مصطفی محدثی خراسانی، عبدالرحیم سعیدی‌راد، نغمه مستشار نظامی، سعید یوسف‌نیا، حمید هنرجو، وحید ضیایی، فریبا یوسفی، طیبه شامانی، سیده فرشته حسینی، مرتضی حیدری ال‌کثیر و ایرج قنبری از ایران در این محفل شعرخوانی کردند.

 

در این محفل، عسکر حکیم اُف شعر زیر را خواند: 
«غزل عشق به نام تو بخوانم وطن من
که تو شیرین‌تری از شیره‌ی جانم به تن من
همه اعضای من از خاک تو روئیده و سبز است
نیز هر نخل که پیوند زده با بدن من
ریشه در آب حیات است، گر از ما شجری هست
سبز از چشمه خضر است چمانِ چمن من
من از این شوکت دیرینه چه گویم که توی، تو
تخت جمشید و بخارا و هرات و ختن من
چون به ختلان و بدخشان و به سغدت نَبِنازم
که به هم جمع جمیل‌اند به هر انجمن من
در خراسان، که ز هر بند گشاید گره آسان
می‌فتد دهر به زانو به پی علم و فن من
از جم و کاوه، فریدون و سیاوخشت و کوروش
می‌رسد شعله تابان کیان تا زمن من
هر گه از باربد نغمه‌زن آرم سخنی چند
می‌شوند این همه مرغان چمن چنگ‌زن من
رودکی پرده آمویه نوازد به بخارا
موج در موج رود تا به سما کف زدن من
بوعلی نبض مرا تا به ابد دارد در دست
چون  بشر راست سلامت صحت جان و تن من
قصه رستم و سهراب بخوانیم به تکرار
شاید این بار شناسد پسرش تهمتن من
هیچ مخلوق خدا را، که به ره چاه نکندم
کاش اندر چه خود هم نفتد چاه‌کن من
تو اگر مرد نبردی به ره شأن و شجاعت
تن دهی خود تو به زورآوری تن به تن من
رند شیراز، که دل داد به ترکان پری‌چهر
قبله عارف و عاشق شده دشت و دمن من
گاه بوده وطنم خطه بیت‌الحزنی بود
شکر ایزد، که شدی خرم و بیت‌الحسن من
بسکه آراسته‌ی جمله جهان را به هنر تو
حاجتت نیست دگر بر سخن بی سُنن من
به ثنای تو ولی شعر و چکامه کنم آغاز
فوج استاره بریزد همه شب از دهن من
جلوه پرچم تو برگ امید پدران است
تنگ آید ز فره بر تن من پیرهن من
حرف گویم ز دل تاجک و ایرانی و افغان
بی شُمَر شکر وطن می رسد از هر سخن من»

 

 در ادامه حسن بعیتی شعر زیر را خواند: 
«به همان اندازه که "لبنی"زیبائی‌اش را کتمان می‌کند از دیگران  
 من نیز لهیب شوق و اندوهم را پنهان نگاه داشتم
آنگاه که به او نظر می دوزم چون خورشید می ماند
و با غروبش مراعات پلک هایم را می کند
با زبان کنایه از او گفتم تا درخشندگی اش را مخفی نگاه دارم
از نگاه آنان که دنیا را بخاطر زیبائی هایش می جویند
برای تمامی عشاقش سخن از معشوقه های دیگر بمیان می آورم
بی آنکه بفهمند منظورم از این توصیفها چیست
و من منظوری جز  پرتو طلوعش ندارم
آنگاه که بر صفحه ی ابری آسمان غایب می شود و بعد روشن می گردد
او که چون ماهتاب ...جام ها را از نور سرشار می کند
انگاه که نوای خماران برمی‌خیزد که ای ساقی برای من بیشتر بریز
همین کافی ست که دل در پرتو هدایت امیر المومنین باشد
آنگاه که در میان خوف و رجا حیران مانده باشد
او که آسمان بیانهاست و تا هنوز، روزگار از آنچه او بر زبان آورده در شگفت است
آنگونه بلاغتی که اگر روزگار می خواست از اسرار الهی چیزی بنگارد به گرد پای عظمتش نمی رسید 
و حکمتی روشنگر آنگونه که هر فردائی نیازمند آن است 
و نسخه درمانگر نگاهش را برای دورانها تجویز می کند
آن یگانه به زیبای بی حد و بی رقیب
که زیبایان تمام دورانها سایه ای از خیال او هستند
قطره ای محبتش نوشیدم و گرفتار شدم
و خوشا ایدل  هنوز هم که هنوز است مبتلای اویی
تکیه گاه من تو هستی ای کفو حضرت زهرا
در دوستی و محبت و ایمان
زمانه در زیر گامهای تو چون یکی عود بود 
آنگاه که وقار الهی تو بر تارهاش زخمه می زد و می نواخت
و آنگونه فیض معنایش جاری شد که از فهمش باز ماندم
و تلاش کردم در بحر او سیر کنم اما مگر می توانستم!
و تو آن گنج دورست های منی و رستگار شد آن پناهجویی که تو را ای پدر سبطین ندا داد مرا الهامی ببخش 
و منظور آنکه تو را مدح گفت این نیست که به مقامت بیفزاید
بلکه قدر و منزلت مداح تو بالاتر خواهد شد»

 

همچنین مرتضی حیدری آل‌کثیر نیز  شعر زیر را خواند: 
«بر پیشانی هر انسانی حکمتی نگاشته اند
مرگ در گام های تو می رود و او را برگشتی نیست
به هر شیوه که می پسندی و راه می پویی مهم نیست
مهم این است که همه چیز برای مرگ مهیا و آماده ست
اما بدان نخواهی مرد  اگر زنی بر فقدان تو گریسته باشد
زنی که از نگاه تو دسته گلی از مهر و محبت چیده باشد
آنگاه که از صدایت نوشیده باشد و در گوش درختان و صبحدم شبنم زده خوانده باشد
اینکه می بینید رودی از زنبق و شقایق نیست
این قلب شاعری ست که از شوقی کسی مرده است
مرتضی حیدری آل کثیر: این همان سپیده دم است....خودت روشنائی آن باش
این همان رودخانه است....خودت آب جاری آن باش
نخی از دامان خدا را از گوشه ای پنهان بگیر 
آنگاه خواهی دید هر چه تو بخواهی او هم خواهد خواست
پس اختیار با توست اینکه خاک بمانی
یا اینکه به آسمان بدل شوی»

 

استمرار دوره آموزشی«کلک خیال»  در طول سال 
در ادامه رضا اسماعیلی گفت: افتتاحیه محفل هفدهمین جشنواره بین‌المللی شعر فجر هفدهم دی‌ماه ۱۴۰۱ در شیراز برگزار شد و در ادامه آن چند محفل در استان های لرستان، خراسان رضوی، محفلی در جزیره بوموسی با حضور شاعرانی از کشورهای مختلف برگزار شد. یکی از وجوه تمایز این دوره از جشنواره با دوره های گذشته برگزاری محفل «شعر نو» و محفل دانشگاهی در دانشگاه فردوسی مشهد بود. در هیئت علمی و هیئت داوران سعی کردیم از چهرهای جدید استفاده کنیم. این جشنواره با همدلی و هم زبانی همه شعر دوستان به خوبی برگزار شد. امیدوارم چراغ جشنواره در سال های آتی هر چه پرفروغ تر باشد. این جشنواره زمینه مناسبی برای شناسایی شاعران نسل جوان فراهم می کند. بنا داریم جشنواره با آیین اختتامیه آن به پایان نرسد. پیوست آموزشی«کلک خیال» در طول سال برگزار خواهد شد و استمرار خواهد داشت. 

 

وی همچنین اشعار زیر در وصف مولی الموحدین علی(ع) خواند: 
قبله خورشیدها
«‌ای امـام اول آیینـــه هـا، لبخندهـــا !
ترجمـان قلب‌های مـــا، پل پیوندهــا
واژه ‌ها در وصف تو بسیار می‌گویند و هیچ !
واژه ‌ها در وصف تو، درگیر چون و چندها
‌ای غدیرستان چشمت، قبله ی خورشید‌ها !
می‌شود پیروز نورت بر همه ترفندهـا
من یقین دارم امیر نور، حق مطلقی
فارغ از هر گونه امـا و اگرها، چندهـا
می‌گذارم سر به پای ذوالفقار بیعت ات
فارغ از تهدیدهـا و بی خیال پندها
‌ای بلندای نگاهت تا خـدا ! تقدیم کن
سربلندی را به روح عاشق الوندهـــا
این «غزل – لبخند» را تقدیم نورت می‌کنم
فصل لبخندت مبارک بر ارادتمندهـــــا»
***
السلام یا دریا...!
«به نام حضرت حق، السلام یا دریا!
بر آن سرم که بنوشم تو را، ولی، اما...
چگونه از تو بنوشم، منی که مردابم؟
چگونه از تو بنوشم؟ مگر شما مولا...
دوباره آمده ام تا تو را بگویم سبز
و بشکفم ز نسیم ات، بهار روح افزا
مرا به فطرت آیینه ها سفارش کن
که تا به مدحت نورت، دلم شود گویا
تو را ز حضرت قرآن همیشه می پرسم
ز آیه های بشارت، ز سورۀ  «اعلی»
تو را ز صبح و اذان، سجده، منبر و محراب
تو را ز بوی خوش «یاکریم» و «یاهو» ها
تو را ز مکه، مدینه، ز کربلا، کوفه
تو را ز فصل زلال غدیر و عاشورا
تو را ز صبر مجسم، ز حضرت زینب
تو را ز سورۀ مظلوم: حضرت زهرا
تو را ز نان و نمک، وصله های وارسته
تو را ز سادگی و بی تکلفی، مولا!
تو کیستی که جهان در نگاه تو هیچ است؟!
تو کیستی که جهان در نگاه تو...آیا؟
تو را به روی زمین خاکیان نمی فهمند
تو را به عرش خدا، آسمانیان حتا!
تو در زمان و مکان و بیان نمی گنجی
به رنگ لهجۀ دنیا، نمی شوی معنا
تو را قسم به خدا، هیچ کس نمی داند
عجیب، تشنۀ یک پاسخم تو را دریا!
تو حرف اول عشقی و آخر خوبی
چگونه از تو بگویم، امام خوبی ها؟!
زبان لال دلم را به عشق گویا کن
نگفته ام غزلی در خور تو ای مولا»

 

وحید ضیایی نیز در این محفل شعر زیر را خواند: 
«ابر در بارش یکریز پریشانی هاست 
دل , همان ساده ی مشتاق ِ پشیمانی هاست 
جاده ی مه زده ی فصل ِ زمستانی ِ من 
دلخوش وعده ی می مانم و می مانی هاست 
یوسف ِ سر زده ی مصر دلت خواهم بود 
گر چه پیراهن من در کف کنعانی هاست 
برخذر باش شماتت نکنی شبلی را 
زخمی ِ سنگ اگر قسمت ِ پیشانی هاست 
"چرخ بر هم زنی ار غیر مرادت گردد" ؟!
چرخ همچون من و تو کشته ی نادانی هاست 
زاهدا ! خاتم ِ انگشتر روحانی را 
معجزی هست اگر دست سلیمانی هاست 
«مدعی ! گو لغز و نکته به حافظ مفروش»
دم فرو بستن گل , نقص ِ سخنرانی هاست 
چشم در چشم تو می افتد و می افتد : من !
اشک محجوب ترین حاصل ویرانی هاست
حاصلِ خون ِ دل ِ ماست اگر شب هنگام 
در شفقخانه ی تو رقص چراغانی هاست !»

 

فریبا یوسفی از دیگر شاعران حاضر شعر زیر را خواند: 
 «نور است در این کبود بشناسیمش
سرچشمه عدل و جود بشناسیمش
از خانه دوست بود تا خانه دوست
حق است چنان که بود بشناسیمش»
***
«باران! پیام مهربانی! قطره‌ات دریاست
پیغام عشق آسمانی! شعر تو گویاست
باران! ببار و روشنی جاری کن و پاکی
بارن! بشوی از شیشه‌هامان گرد غمناکی
آرام با آهنگ خود بر خاک جاری شو!
آواز هستی، جویبار بی‌قراری شو!
ای ابر بخشنده بنوشان تشنگان را آب!
دست دعای شاخه‌های تشنه را دریاب!
باران! سرود شادِ هستی! پاکیِ رقصان!
روح لطیف ابرهای مستِ سرگردان!
بسیار شو بر ما که می‌باری طراوت را!
تکرار شو وقتی می‌آموزی سخاوت را!»

 

در ادامه سید نقی عباس(کیفی) از هندوستان شعر زیر را خواند: 
«گرچه یک سال دگر در غم یار آخر شد 
کی غیر هجر، تمام و شب تار آخر شد 
غم یوسف، غم عیسی، همه پایانی داشت 
کر بُنِ چاه شروع و سرِ دار آخر شد 
ولی آغاز و ختام ِ غم ِ ما نامعلوم 
در غمت سال و مه و لیل و نهار آخر شد 
موسم ِ بیدلی ما شد و امید وصال 
چه تفاوت که خزان رفت و بهار آخر شد 
رفتم و رفتم و رفتم ... همه جانب، همه سمت 
نه رهی سوی تو بردم، نه گذار آخر شد 
سال نو در ره و من مثلِ همیشه بیدل 
که نه هرگز غمِ بی حد و شمار آخر شد 
دل آوراه همان، حسرت دیدار همان 
کی غم و حسرتِ دل آخر کار آخر شد»

 

سیده فرشته حسینی نیز در این محفل شعر زیر را خواند: 
«شگرفی ، شگفتی، بزرگی،  امیری 
شکوه نبردی، امام غدیری 
درختان و برکه گواه اند گفته  
پیمبر، پس از او فقط تو امیری 
تو نعم الامامی ، تو خیر تمامی 
تو اکمال دینی، تو رکن کبیری 
پیمبر چو‌ موساست تو همچو هارون
نبی را برادر ،نبی را وزیری 
بخوان عارفان را بگو زاهدان را 
که غیر از تو نبود خدا را مسیری 
نبوده است در هر دو عالم شبیه‌ت 
نباشد به دنیا برایت نظیری 
علی کیست مردم امیر دو عالم 
 که فرش‌ش چه بوده است؟ کهنه حصیری
علی کیست مردم؟ که وقت رکوعش 
ببخشید انگشتری به فقیری
علی کیست مردم؟ که وقت سجودش 
در آورده اند از کف پاش تیری
بعید است دستم نگیرد امامی 
که از قاتلش هم  کند دست گیری
شنیدم می آید به بالین ، دم مرگ  
و جا دارد از اشتیاق ش بمیری» 
***
«امام مثل کدام از شما رئیسان بود 
سوال می کنم آیا امام این‌سان بود ؟
شریک کاخ نشین بود و یا که کوخ نشین 
رفیق میزنشینان و یا شهیدان بود 
خمینی ای که من از کودکی شناخته ام 
شبیه چشمه ی جاری شبیه باران بود 
امام در همه لحظه های قدرت خود 
نه فکر رشوه نه فکر بگیر و بستان بود 
امامِ خانه‌ی مستأجری ، نه فکر شمال
نه در خیال خریداری لواسان بود 
امام ، رونق شب‌های تار عصر قیام 
امام نور حسینیه‌ی  جماران بود
امام مکتب عشق و مبارزه است ببین 
که حاج قاسم ما ، یک‌ محصل از آن بود  
خمینی ای که من از کودکی شناخته ام 
نه گنبدی‌ست طلایی ، که یک شبستان بود 
دلم چقدر به یاد ضریح ساده اوست
همان ضریح که مانند یک گلستان بود
خمینی ای که من از کودکی شناخته ام 
رفیق مردم و در فکر مستمندان بود 
امام در کلماتم نمی شود تعریف ...
سلیس و ساده بگویم  امام انسان بود
برای آنکه ندیدم امام را هرگز 
درون سینه‌ی من حسرت فراوان بود 
پدر که سرفه‌ی او یادگار والفجر است 
پدر که در عملیات فتح مهران بود
پدر که خود پدر یک شهید مظلوم است 
برادرم که که سیاووش مرزداران بود 
 برای آنکه بفهمم امام را می‌گفت : 
شبیه سید علی بود، مرد میدان بود»

 

مصطفی  محدثی خراسانی نیز در این محفل حاضر بود و شعر زیر را خواند: 
«هرچند دل از دست تو آرام ندارد
جز یاد تو در خاطر ایام ندارد 
پندار رسیدن به خم زلف تو کفر است
کفری که به جز ،صبغه اسلام ندارد
برخاستم ، اما نه به قصد ننشستن
برگشته ام و کوی شما بام ندارد
تا حلقه در آمدم و روی زدن نیست
پیکم، ولی آن پیک که پیغام ندارد
بیمم مده از عشق که پایان نپذیرد
آغاز مگر داشت که انجام ندارد ؟»
**
«گر چه در سایه‌ی زلف تو پریشان هستیم
ما بر آن عهد که بودیم کماکان هستیم
ما نه تنها به نسیم سحری گل شده‌ایم
که شکوفاتر از آن در شب طوفان هستیم
یوسف راه تو، فرهاد تو،مجنون توئیم
گو به چاه آی و به کوه آی و بیابان، هستیم
مهر اگر می بری و چند صباحی دوریم
منتظر باش که باز اول آبان هستیم
تا به میقات شهیدان تو راهی ببریم
همچنان درصف جامانده یاران هستیم
ما که گرم از نفس روشن تابستانیم
حال در سردی شبهای زمستان هستیم»

 

عبدالرحیم سعیدی راد نیز در این محفل نثر زیر را  خواند: 
«آمدنت درخت ها را شاعر کرد 
... و دیوار کعبه شکافته شد. وقتی  عطر نفس های تو در فضای مه آلود مکهیچید 
...و دیوار کعبه شکافته شد وقتی ابهت نام تو در خیابان های مکه از در و دیوار به گوش رسید. 
کسی چه می داند؟ شاید در شب میلاد تو بود که بهشت آفریده شد. عشق متولد شد و بذر شجاعت و عدالت در زمین منتشر گردید. 
تو آمدی و درخت ها شاعر شدند؛پنجره ها شاعر؛ گنجشک ها و پروانه ها و قناری ها شاعر. 
تو آمدی و نبض زمین تپیدن گرفت. شب در لاک خود فرو رفت و خورشید از فراز کعبه طلوع کرد. 
... و تو آمدی تا پیامبر مهربانی تنها نباشد. همسری شایسته زهرا(س) وجود داشته باشد و زمین به خودش ببالد که حسین(ع) دارد. 
... و تو آمدی تا ما به خودمان بر گردیم. 
ای امیر عاشقان!
تو بلند می شدی و هر چه بود فرو می نشست 
خوشا به حال گدایی که در رکوع تو، انگشتری آسمانی ات را هدیه گرفت. خوشا به حال سنگفرش کوچه های کوفه که بوسه بر کفش های وصله دار تو می زد. 
خوشا به حال چاهی که هر شب پذیرای اشک ها و درد دل های جانسوزت بود. چه شب های با شکوهی داشت کوفه. وقتی با کیسه نان از کوچه های خاموشش می گذشتی و در خانه  های غمزده یتیمان فرود می آمدی. 
دنیا حقیرتر از آن بود که بتواند زرق و برقش را به رخ تو بکشد.
حالا بعد از آن بود که بتواند زرق و برقش را به رخ تو بکشد. 
حالا بعد از قرن ها در روز میلادت شوق شنیدن نامت به خیابان ها می آییم. 
حالا همچون خورشیدی که تمام ذراتش منتشر شده باشد، همه جای زمین نام زیبای تو را تلاوت می کند.
یا علی»

 
وی همچنین شعر زیر را خواند: 
«مبادا دشمنی ها پا بگیرد 
حدیث نفس، در دل جا بگیرد 
هر آن کس را که من مولای اویم 
مبادا جز علی مولا بگیرد 
**
طمع از این و آن داریم در دل 
کمی هم ترس جان داریم در دل 
علی را دوست می داریم اما 
مرام کوفیان داریم در دل 
**
در این  تاریکی دوران چراغه 
بهاری تازه در گل های باغه 
جهان ه رگز ندیده بعد قرآن 
کتابی بهتر از نهج البلاغه»

 
حسین اسرافیلی‌ نیز در این محفل در سخنانی گفت: اشعاری که امروز در این جمع شنیدیم نشان داد این باغ اگر چه گل ها و میوه های گوناگون دارد اما از زیر ریشه های آن به هم پیوند خورده و چقدر این پیوندها مبارک و خوش یمن است. 

وی در ادامه شعر زیر را خواند: 
«جلوه گری کردی در خیالم خانه بوی گل گرفت 
یاد گیسوی تو کردم شانه بوی گل گرفت 
شور مستی بود و در جامم نگاهت جلوه کرد 
از لبت گفتم لب پیمانه بوی گل گرفت 
عشق آتش شد که در خاکسترم بیند
در میان شعله ها پروانه بوی گل گرفت 
خانه ات آباد کاین ویرانه بوی گل گرفت...»

 

سعید یوسف نیا نیز در این  محفل شعر زیر را خواند: 
«اسوه ی اسطوره ها
ای مرد مردستان که همپای تو عشق است
آیینه ی عشقیّ و همتای تو عشق است
در بندگی، خاکی ترین سلطان عشقی
زیبایی و معبود زیبای تو عشق است
اسرار تو آن سوی درک ساده ی ماست
راز خداوندی، معمای تو عشق است
اسطوره؟ نه، تو اسوه ی اسطوره هایی
مولای مایی ای که مولای تو عشق است
از مِهر تو رویید نخلستان حیرت
در گوش جان چاه، نجوای تو عشق است
با خود چه گوهرها که آوردی به ساحل
ای موج بی پایان که دریای تو عشق است
وصف تو ناممکن ، ولی با عشق  گفتم
تو عشقی و محبوب یکتای تو عشق است»

 

حمید هنرجو نیز در این محفل شعر زیر را خواند: 
«وطن! با جوهر جان می‌نویسم داستانت را
شکوه آشکار و خستگی‌های نهانت را
من از بوی گلاب و عطر شالی زار، سرشارم
به دنیایی نمی‌بخشم طلای زعفرانت را
غزل می‌بارد از روح‌ات! عسل می‌جوشد از کوه‌ات!
نمک پرورده عشقم، که عمری خورده نانت را ...
وطن! نام تو سنگینی کند بر گرده تاریخ
نبینم دشنه‌ای بر شانه‌های مهربانت را
یقین دارم اگر لب وا کند زخم کهن سالت
روایت می‌کنی ایثار مردان جوانت را
اگر لب وا کند زخم ات، شکافم سینه خصم ات
همان گندم نمای جوفروش بد دهانت را
تلاطم می‌کنی و خوک‌ها سرسام می‌گیرند
نمی‌فهمند راز موج‌های بی کرانت را
در این گود پلنگ افکن که شیران تو می‌غرند؛
چه باک از ناسزای بزدلان، نام آورانت را
حماسه با تمام هیبت‌اش، با چشم حیرت دید 
شکوه «آرش» و «اسفندیار» و «بابکان» ات را
«جهان آرا» و «طهرانی»، یَل میهن «سلیمانی»
به میدانی دگر در خلعت خون، «آرمان» ات را
هنوز از عصمت گلدسته‌هایت حرف‌ها دارم
که از بر کرده‌ام موسیقی پاک اذانت را
قلم را دوست دارم تا که از عشق تو بنویسد
مبادا لکنت مزمن بگیرد کاتبانت را
خوشا صبح بهار ما که مرد تک‌سوار ما
فرا خواند به میدان لشکر صاحبدلانت را...»

 

سید سکندر حسینی نیز  شعر زیر را خواند:
«صدا کردم تو را آوازهایم در گلو گم شد 
میان وحشت شب در هیاهو های‌وهو گم شد 
نمی‌بینم تو را دزدانه در قشلاق از وقتی
سپیدار بلند قریه بید پشت جو گم شد 
کنار چشمه رفتی کوزه را از گریه پر کردی
پری‌گل بر لب دریاچه در دستش سبو گم شد 
به کوچ دسته جمعی می‌رود فوج کبوترها
پرستو در کنار برکه با یک دسته قو گم شد 
خیال آن‌همه رویای رنگین رفته از یادم
چرا از سرزمینم شور و شوق و رنگ بو گم شد 
شکوه قندهار و غزنه را رفتم به دنبالش
به قدری در دل تاریخ کردم جستجو گم شد 
خراسان زخم خورده بلخ و کابل رفته بر تاراج
دل غمگین من بین هزاران آرزو گم شد»

 

 ایرج قنبری از دیگر شاعران ایرانی حاضر در این محفل شعر زیر را خواند: 
«می خوام ازت ترانه ای بسارم
که هرچی گنجشکه زبون بگیره
ستاره ها پولک ابرا بشن
تو خواب آینه ها بارون بگیره
تو از قبیله کدوم بهاری
که لاله ها میان به پات میفتن
آینه ها محو تماشات می شن
چشمه ها دنبال صدات میفتن
تو گوش تاریک شبا چی خوندی
که تا گل سحر ستاره پوشن 
پرنده های تشنه از دور میان
صدای روشن تورو می نوشن
بذار که از دستای تو بتابه
آرزوهایی که براش آب شدم
خاطره های خوب و از من نگیر
حالا که تو چشمای تو قاب شدم
پا به پای چشمه ها راه میفتم
رو به بهاری که تو خونه داری
دلم می خواد تو این غروب پاییز
شکوفه هاتو رو سرم بباری»

 

در ادامه علی کمیل قزلباش شاعر اهل پاکستان غزلی برای امام زمان (علیه السلام) خواند: 
«باغ عشقم را بهاری می کنم 
در فراقت آه و زاری می کنم 
تازه می دارم صبا را دم به دم 
لحظه ها را آبیاری می کنم 
بی خبر از نجم و از علم نجوم 
گاهها من گاه شماری می کنم 
عاشقانه  بر گل امیدها 
اشکباری، آبیاری می کنم 
فتح باب از کعبه دل های پاک 
ای فتاح! گفتی: که کاری می کنم 
لحظه ها را لحظه  لحظه عشق من 
در فراقت اضطرای می کنم»

 

احمد شهریار شاعر اهل پاکستان نیز دو عزل زیر را برای حاضران خواند: 
«آهیم و به‌دور از آسمانیم 
صد‌سینه قفس پرندگانیم 
آیینه اگر شویم، چشمیم 
گرداب شویم اگر، دهانیم 
سازیم ولی چه ناخوشایند 
موسیقی تیغ و استخوانیم 
حدسی نزدند گوسفندان 
گرگیم، سگیم یا شبانیم 
نشناخته‌ای هنوز ما را 
ما فتنه‌ی آخر الزمانیم 
عمر است و خطر، خطر، خطرها
گر کشته‌ شویم، در امانیم»
**
«قدرِ یک آه دوستت دارم
قصه کوتاه دوستت دارم
بتِ چینی، لطیفِ آینه‌رو
آه والله دوستت دارم 
باز ناگاه دیدمت امروز
باز ناگاه دوستت دارم
باز خورشیدوار می‌سوزم
باز ای ماه دوستت دارم
شعلۀ قدکشیده‌ای، اما
من پرِکاه، دوستت دارم
هم زمانِ عزیزِ مصر شدن
هم تهِ چاه دوستت دارم 
هم به دلخواه عاشقت هستم
هم به اکراه دوستت دارم
سالِ هفتاد دوستت دارم
سالِ پنجاه دوستت دارم
دورۀ شیخ دوستت دارم
دورۀ شاه دوستت دارم
آه از این شوقِ "دوست داشتنت"
قصه کوتاه دوستت دارم»

 

نذیر جوش  اهل کشمیر  هند نیز  شعری در وصف حضرت علی(ع) به زبان اردو خواند که ترجمه آن به شرح ذیل است:
«شاه و شاهنشاه و شاهکار است او، غیر او کسی هست؟
شاه ولایت بی همتاست، غیر او کسی هست؟
مراد و منشأ هر درویش، هر صوفی و هر عارف
ذات الهی خواندش یار، غیر او کسی هست؟
کسی که دیدار رویش عبادت شیرین است
جلوه نور الهی است ولی الله، غیر او کسی هست؟
به سم اسبش قسم خورده است خدا
شخصیتی یکتاست او، غیر او کسی هست؟
بشارت آمدنش را پیشاپیش داد گوتم بدها
ایلیا، شیر خدا می آید، غیر او کسی هست؟
کسی که در غدیر، هر صحابی گفتش
تو هستی مولایم ای علی، غیر او کسی هست؟
دلت را با خون جگر مطهر کن و ناد علی بخوان
اوست که رابط دریای عشق اله است، غیر او کسی هست؟»
اشتراک در
اظهار نظر
امتیاز را وارد کنید
نام را وارد کنید
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید